من خیلی موجود ناراحتکنندهای شده ام. یا نبودم ولی همین ثانیه که شروع کردم و این جمله را گفتم خودم را دستی دستی ممههای مهستی، نمیدانم چرا این را گفتم. مرا ببخشینم. میخواستم بگویم یا ناراحتکننده ام آلردی یا این حرف که دارم میگویم ناراحتکننده ام مرا ناراحتکننده میکند. ناراحتکننده بودن بد است. همانطور که ناراحتنکننده بودن خوب است. من این اواخر خیلی خوشحال بودم اما حس میکنم امشب کله ام به پاهای اسکارلت جوهانسن خورد. البته در حالت عادی کله تان به پاهای اسکارلت جوهانسن بخورد باید خوشحال بشوید؛ ولی فعلن میبینید که ناراحت شده ام و هیچ غلطی نمیتوانید بکنید.
بهار به رنگ پاییز (از تولد تا مدرسه-قسمت ۱)نوللا صبحا که از خواب بیدار میشه با قیافهی خوابالوی کیوتش و صدای خوابالوی قشنگش واسم خوابشو تعریف میکنه.
فواید تغذیه ای عسل طبیعیدلم بیسکوییت کرم دار میخواهد. ما در خانه مان بیسکوییت کرم دار نداریم و من غمگین هستم. افرادی که در خانه شان بیسکوییت کرم دار ندارند معمولاً و طبیعتاً غمگین هستند. بعضی افراد هم پیدا میشوند که در خانه شان بیسکوییت کرم دار نداشته باشند و خوشحال باشند. آنها افراد عجیبی هستند. یا شاید آنقدر درگیر مادیات و ظاهریات شده اند که فقدان بیسکوییت کرم دار را حس نمیکنند و دلیلی برای غمگین بودن ندارند. دلم برایشان میسوزد. برای خودشان و برای زندگی بی هدف بی بیسکوییت کرم دارشان. و برای عمو حمیدشان. چون عمو حمیدشان سرطان دارد. سرطان بی بیسکوییت کرم دار. طبق آمارهای اخیر، نمیدانم آمارهای اخیر کجا و که و چه، فقط آمارهای اخیر، طبق آمارهای اخیر هشتاد و شش درصد از جامعه از سرطان بی بیسکوییت کرم دار رنج میبرند. من مشکوک به این بیماری هستم. البته من کیر هم به این بیماری نیستم. یعنی استفادهی درست این عبارت را نمیدانم راستش را بخواهید. فکر کنم درستش این است که دکترها مشکوک به من برای داشتن این بیماری هستند. دکترها کارآگاه هستند و به همه چیز مشکوک هستند. آنها به سرطان داشتن بقیه، به سیاستمدارها، به افراد سیبیل دار، به کسی که میگوید من شهروند سفید این بازی هستم، به کسی که میگوید من بزرگزاده دارم سه تا سکه ورمیدارم، و به بابک حمیدیان مشکوک هستند. همه به بابک حمیدیان مشکوک هستند چون دیگر کونش گهی شده است. حتی اگر یک فیلم کمدی هم ببینید که درش بابک حمیدیان بازی میکند باید مطمئن باشید که قاتل بابک حمیدیان است. حتی اگر یک فیلم خارجی هم دیدید تمام شک و تردیدهای خود را کنار بگذارید و به یقین مطمئن باشید که کار کار خود بابک حمیدیان است. حتی اینکه ما در خانه مان بیسکوییت کرم دار هم نداریم به خاطر بابک حمیدیان است. خلاصه که من باید فوراً مقدار زیادی بیسکوییت کرم دار بخورم. باید ریههایم را از اُریو پر کنم. باید بیسکوییت کرم دار با کرمهای با طعمهای مختلف بخورم. با بیسکوییتهای با طعمهای مختلف. با بسته بندیهای با طعمهای مختلف. ا بقالیهای با طعمهای مختلف. شاید بگویید چرا به جای اینکه کان ما را خان بیاوری نمیروی و ا بقالی بیسکوییت کرم دار نمیگیری خبر مرگت؟ و من باید بگویم که من ا آن تایپ آدمها هستم که نمیروم ا بقالی بیسکوییت کرم دار بگیرم خبر مرگم. چون من ا آن تایپ آدمهای تنبل هستم خبر مرگم. البته تنبل بودن بخشی ا ماجراست. شاید هم تخم ماجرا هم نیست. مشکل این است که من امروز خانه هستم. امروز روز در خانه بودن من است. و روزهایی که من در خانه هستم دلم نمیخواهد به بیرون بروم چون در آنصورت روزم بیرونی میشود. و روزی که بیرونی میشود بدترین روزهاست. مگر اینکه با نوللا بیرون بروم. روزی که با نوللا بیرون میروم بهترین روزهاست. اما خب در حالت عادی بیرون رفتن ساکست. و این را فقط محض رکرد میگویم، اینکه روز آدم بیرونی بشود فقط این نیست که آدم بیرون برود؛ همینکه شما یک عدد ا لباسهای بیرون رفتنتان را بپوشید روزتان بیرونی شده است. حتی اگر شرت بیرون رفتنتان را بپوشید هم آن روز دیگر بیرونی شده است. البته نمیدانم شما هم شرت بیرون و شرت خانه دارید یا فقط من اینقدر مریض و بیمار هستم. ولی به هر حال روز بیرونی گه است. و وقتی به خانه هم برمیگردید گه است. حتی اگر زود هم برگردید. اگر به بیرون بروید دیگر روزتان بیرونی و عن درونی شده است. خلاصه به همین دلایل من نمیخواهم سر ظهری پاشم و لباس بیرون بپوشم و تا ته خیابان بروم تا ا بقالی سر کوچه بیسکوییت کرم دار بگیرم. اینکه باید تا ته خیابان بروم و ا بقالی سر کوچه هم خرید کنم چیز عجیبیست که به علت نداشتن زیق وقت میخواهم برایتان توضیح بدهم. البته توضیحش کوتاه است و زیاد وقتتان را نمیگیرد. مگر اینکه کار مهمیداشته باشید و تک تک اردک اردک تک تک تک تک اردک تک اردک اردک تک تک تک تک اردک اردک تک تک تک اردک اردکی تنها به روی آبه پراشو بسته میخواد بخوابه اون بالا بالا لک لکی پیداست مثل این اردک لک لکه تنهاست کاشکی که اردک دوست شه با لک لک تا که نباشن این دو تا تک تک کاشکی که اردک دوست شه با لک لک تا که نباشن این دو تا تک تک واجها برایتان وقتگیر باشید. که در آنصورت زندگی را باخته اید. اینجوری است که کوچهی ما آنقدر بزرگ است که ا نظر شهرداری اسمش خیابان است. برای همین وقتی من به سرکوچه میروم تا ا بقالی خرید کنم، حقیقتاً من به ته خیابان رفته ام تا ا بقالی خرید کنم. و این هم یک دلیل روانشناختی و ناخودآگاهمآبانه که باعث میشود من فکر کنم اگر برای خرید بیسکوییت کرم دار به بیرون بروم انگار مسافت زیادی را طی کرده ام چون یک خیابان را تا سرش رفته ام. شاید هم تا تهش رفته ام. البته دو تا بقالی دیگر سر راه قبل آن بقالی وجود دارد ولی نمیخواهم به آنجاها بروم. آنجاها کوچک هستند و من باید به آقای بقال بگویم چه میخواهم. من بدم میاید به آقایان بقال بگویم چه میخواهم. من دوست دارم وارد بقالی بشوم و کسچرخ بزنم و بدون تحت نظر بودن تصمیم بگیرم چه عنی میخواهم. دوست دارم بیسکوییتهای کرم دار مختلفی را بردارم و نگاه کنم و لمس کنم و باهایشان ارتباط برقرار کنم و بیسکوییت کرم داری که بیشتر به سلیقه و عواطفم میخورد را بگیرم. دلم نمیخواهد هر بیسکوییت کرم داری که آقای بقالی که هیچ مرا نمیشناسد بهم داده است را بگیرم و بروم بخورم. این که نشد زندگی زن. خلاصه که دلم بیسکوییت کرم دار میخواهد و ا بیسکوییت کرم دار نداری دارم میمیرم و دلم میخواهد ا بیسکوییت کرم دار داری ندارم بمیرم و دیدی داری داری دیدی داری داری دیدی داری داری بام بام بام.
جدیداً خیلی کریه المنظر ایکبیری نکبت شده ام. و ا این موضوع ناراحتم. و میتوانم تا سالها و حتی روزها درباره اش غر بزنم و بنالم. و برای این دارم در وبلاگ این کار را میکنم چون به اندازهی کافی با این موضوع ملت را جنده کرده ام و اینجا را تا قرنها بعد و حتی هفتهها بعد کسی انتظار نمیرود بخواند. و اگر شما دارید این را میخوانید خیلی بدشانس هستید و خیلی دلم میخواست شما را برندهی خوششانس بدشانسترین فرد این برنامه اعلام کنم ولی آنقدر بدشانس هستید که حتی این جایزه را هم نمیبرید. و این جایزه تعلق میگیرد به، بعله، بیلی آیلیش! یعنی میدانید. یک زمانی خیلی خوشکل بودم. کسی بودم برای خودم. کُسی. اگر کَسی خوانده اید باخته اید. خیلی خوشکل بودم. یعنی همین چند ماه پیش اینها. آن موقع که موهایم رو کرهای زده بودم و قارچ بودم و گوشواره داشتم و ریشهای متناسب المقدار داشتم. و تیشرت مشکی ام را میکردم در شلوار سبزم و کمربند میبستم و ساعتِ، مارک ساعتم را یادم رفت، به هر حال یک ساعت قشنگی هم داشتم. هنوز هم دارم. ولی چون زمستان است میرود زیر آستینهایم و برود تو کونم اصلاً. خلاصه آن موقع خیلی خوشکل بودم، و عاشق خودم بودم. نارسسیس فگ بودم. با خودم جق میزدم. چون ملت معمولاً با خودشان جق نمیزنند. با پرنهاب جق میزنند. البته با پرنهاب هم جق نمیزنند. ملت فقیر هستند و با دو شیفت کار کردن فقط میتوانند یک لقمه جق حلال کوتاه در ایکس ویدیوز بزنند. آن هم اگر برق نرود یا نت را قطع نکنند. آن موقع اگر موهایم را یاسی میکردم خود سکس میشدم. خود زیبایی. خود فرهنگ و تمدن. خود بکهیون. خود اما واتسن. اما عوضش در یک اقدام ناشیانه موهایم را ا ته زدم و خود تامهاردی در برانسن شدم. کاشکی تامهاردی در برانسن میشدم. من حتیهای کپی تامهاردی هم نبودم. من اگر خیلی تلاش میکردم جری سافتی میبودم. اما با آنحال هنوز هم خوشکل بودم و یکم که ریشهایم و موهایم بلندتر شد دوباره خود سکس شدم. خود امینم. خودِ، نمیدانم. خود امینم بس است. و من ا بچگی عاشق این بودم که شبیه امینم باشم. و هی نمیشد شبیه امینم باشم چون او موهایش بلاند بود و ریش نداشت و فکر کنم ا بس من شبیهش نشدم او دلش سوخت و موهایش را قهوهای کرد و ریش گذاشت. خلاصه یعنی میگویم داشتم به روند خوشکلی ام، هر چند به سختی، ادامه میدادم اما با این کار چند روز پیشم که گرفتم سیبیل گذاشتم دیگر برینم هم نمیشود این قیافه را درست کرد. یعنی سپوکهی جانانهای روی صورتم انجام داده ام. یعنی ریده ام. یعنی به گای سگ داده ام این چهره را. یعنی عنساره ترین گهچهرهی تاریخ هستم. شبیه قاتلهای متجاوزکار شده ام. شبیه اینها شده ام که مقتول را اولش کشته اند و بعد بهش تجاوز کرده اند. شبیه اینها شده ام که مقتول را اول بهش تجاوز کرده اند و بعد کشتنش اند. اول فکر میکردم شبیه فامیل دور شده ام ولی بعد که عکسهایم را دیدم دیدم شبیه عزیزم ببخشید متجاوزکار شده ام. عزیزم ببخشیدی که دخترهای معصوم را میگیرد و میپرسد ا جلو تجاوز کنم یا ا عقب؟ خلاصه گه شده ام. گهّ. البته آنقدرها هم بد نیستم. یعنی میدانید، اینجوری نیست که ته کیری باشم. ولی خب، به طور نزولی هی دارم زیباییهایم را ا دست میدهم و بعد که یاد چند ماه پیش میفتم افسردگی میگیرم. غیر اینها لاغر هم شده ام. البته همیشه لاغر بوده ام. ولی لاغر تامهالند مآبانه بودم. حداقل لاغر وودی آلن مآبانه بودم. یعنی لاغر خوشکلی بودم. و به لاغر بودنم میبالیدم. اما الآن به لاغر بودنم منالیدم. و غیر اینها لباسهایم هم تخمیشده اند. یعنی شلوارهایم گشاد هستند و پاچههایشان گشادتر هستند. پاچههایشان به وسعت اقیانوسها و کیر من است. و من اینجوری دوست ندارم. دوست دارم پاچه کوچولو باشد و یک تای خوشکل هم بخورد. اما الآن گشاد است و صد تای زشت هم میخورد. و بیاید اصلاً این را بخورد. یعنی طوری است که نه آنقدر لاغرم خوشکل است که لخت بگردم و پرن استار بشوم، و نه آنقدر لباسهایم در تنم زیبا جا میگیرند که با لباس بگردم و پرن استار نشوم. خلاصه که ناناحن هستم ا سر و وضعم و کاش زودتر موهایم بلند شود تا مدل تن کوتاهشان کنم و خود سکس بشوم.
تعداد صفحات : 0