زندگی ام فوق العاده کیری است. آن روز تصمیم گرفتم که یک شامپوی درماکلین بگیرم. تبلیغش را در تلوزیون دیدم که میگفت این مدل از عصارهی ژاپن تهیه شده است و من چون ژاپن دوست دارم مسلمن شامپویی که عصارهی ژاپن داخلش باشد هم دوست دارم. البته نمیدانم چطوری از ژاپن عصاره گرفته اند. ژاپن یک کشور است و عصاره گرفتن از آن سخت است. از چیزهای کوچک و عصاره گرفتنی میشود عصاره گرفت. مثلن گیاهان یا گوشت خوراکی یا سبزیها یا ادویهها یا ممه. از اینها میشود عصاره گرفت. البته نمیخواستم این شامپویش را بگیرم، چون این شامپویش مخصوص موهای چرب است و ما آلردی یک شامپو مخصوص موهای چرب داریم و دیگر پرن میشود اگر دو تا شامپو مخصوص موهای چرب بگیریم و زیاده روی در استفادهی شامپوی چرب از بدترین گناهان نزد خداوند است. خلاصه پس از خواندن کامنتها و پرس و جو تصمیم قاطع گرفتم که فردا به مغازه بروم و یک شامپوی درماکلین برای خودم بستونم. مغازه که اسمش افق کوروش بود، یعنی یکی از افقهای کوروش یا شاید هم افق کوروشها بود، خلوت بود و کارکنانش استرس آور بودند. چون سرشان توی کارشان نبود و سرشان توی کانشان بود و انگار تخفیف مخفیفهای ماهانه و اینهایشان بود و خودشان هم مشغول خرید بودند. خیلی عجیب است که وارد یک مغازه بشوی و ببینی فروشندههایش در حال خرید هستند. اول فکر کردم خب حالا که اینطور است باید بروم و پشت دخل بنشینم و کالاها را با آن دستگاهه دینگ دونگ کنم و پول بگیرم و رسید بدهم. نمیدانم اسمش رسید است یا نه. یعنی فرق فاکتور و فیش و رسید را نمیدانم و از آنجایی که ایرانیها نصف این چیزها را اشتباه میگویند در تصورم این است که احتمالن اینها را هم اشتباه میگویند ولی حال ندارم اصطلاح درستش را هم پیدا کنم. به هر حال با رسید پیش برویم. خلاصه اول این در فکرم بود ولی بعد گفتم نخیرم به من چه؟ و رفتم پی خرید خودم. به قفسهی شامپوها رفتم. همه نوعی شامپویی دیده میشد. شامپو مخصوص آقایان. شامپو مخصوص بانوان. شامپو مخصوص این جنسیت زده بازیها چیه؟ شامپو مخصوص کودکان. شامپو مخصوص فضانوردان (لباس فضانوردی فرندلی). شامپو مخصوص جنازهها. خلاصه منظورم را فهمیدید دیگه. ولی شامپوی درماکلین پیدا نمیشد. البته با کمیدقت پیدا کردم. آن پایین مایینها گذاشته بودند. چشم دیدن شامپوی مرغوب ایرانی را نداشتند. فقط دو نوع شامپوی درماکلین آنجا بود. طبق تحقیقاتم چند نوع بود، بیشتر از دو نوع. ولی آن فروشگاه چشم دیدن نوعهای دیگر را نداشت و فقط دو نوعش را داشت. با عصارهی برزیل و با عصارهی کوههای آلپ. که من عصارهی کوههای آلپ را برداشتم چون کوههای آلپ مخصوص استفادهی روزانه است و اگه گذرتان به کوههای آلپ خورده باشد حتمن این را میدانید. عصارهی برزیلش برای موهای رنگ شده بود. من هم که موهایم رنگ نشده است. خلاصه با شامپوئه در دستم به سمت جایگاه پرداخت رفتم که یارو پشت دستگاه واستاده بود و یک چیز دیگه را دینگ دونگ میکرد هزار ساعت و آخرسر هم گفت برو آن یکی جایگاه پرداخت و من هم رفتم آن یکی جایگاه پرداخت و پرداخت کردم و رسید گرفتم. شاید هم فیش. شاید هم فاکتور. و به خانه آمدم و کل وجودم پر از ذوق بود که بروم حموم و شامپوی درماکلین به کله ام بمالم و خوشبو و خوردنی بشوم. و همین. تنها دلیل خوشحالی ام یک شامپو خریدن بود؛ چون بقیهی چیزها دلیل ناراحتی ام هستند. مثلن اتاقم. کلن خانه مان. خانه مان همه ش کر و کثیف و شلوغ است و حتی وقتی هم تمیز هست هیچ چیز جذابی ندارد. همهی رنگهای وسایلمان کرم و قهوهای است و من از این رنگها دیگر عنم میگیرد آنقدر که طی این چند سال دیده ام. دوست دارم وسایل خانه مان سبز و طوسی باشند. نور خانه مان تخمیاست. جوری که مثلن اگه میخواهیم درهال غذا بخوریم حتی چراغهای بالکن را هم باید روشن کنیم تا یک چسه نور بر سر سفره مان تابیده شود. نور اتاق من که از همه تخمیتر است. یعنی دلگیر است. یک نارنجی بی ذوق و دلگیری است که انگار یزید بالاسرت ایستاده است. خلاقیت به خرج دادم و گفتم برای مقابله با این نور بد بروم ریسه بگیرم ولی اتاقم خودش زشت ترین و عن ترین است و جای زیبایی برای ریسه ندارد و ریسهها همینطوری سیکیم خیاری اینطرف و آنطرف میگذارم و حالا غیر آن نور یزیدی انگار شمر هم این طرف اتاق بالای سرم ایستاده است. اتاقم دَلَّزَّن است. دلزن یعنی به هم ریخته و شلوغ و کریه و زنا. یعنی میدانید، اتاق من اصلن طوری است که اتاق من نیست. یک میز کامپیوتر/کتابخانه به چه گندگی اینطرف است که برای داداشم است، و یک کمد ساید بای ساید هم آن طرف است که برای خواهر و برادرم است که آن دو هم به چه گندگی. و یک مبل، که طبق معمول به چه گندگی، هم مثل فک دریایی اینور افتاده است که بعنوان تختم استفاده میکنم که نا راحت ترین مبل دنیا است. خلاصه یعنی یک چسه جا آن گوشه موشهها میماند که هرچقدر هم قشنگ و جینگول و ترگلشان کنم باز هم آن کیرخرهای به چه گندگی مانع زیبایی اتاق میشوند. تازه این را هم نگفتم که این چند وقت مهمان داشتیم و خواهیم داشت و برادرم وسایلش را از پذیرایی (که اتاق برادرم محسوب میشود.) انداخته اینور اتاق من و همان یک چسه جایم هم ازم سلب شده و یک جای چسه تر جا را الآن دارم. یعنی کلن اتاقی ندارم. فقط یک محیطی هست که میشود درش تنها بود و جق زد. از این نظر اتاق است. ولی از این نظر که کاملن وسایل و چیدمان و طراحی خودم درش باشد نعچ نوعچ. یعنی یک آینهی قدی دارم که بعلت شلوغی اتاق فقط عکس پاسپورتی میشود درش گرفت. خلاصه اتاقم گهسگ ترین است و اگر انقدر اتاق تخمیای نداشتم الآن موفق ترین انسان کرهی زمین بودم. چون تمام انرژی و ذوق و حرکتم را این اتاق و این خانه میگیرد و ناموفق ترین انسان کرهی زمین میشوم.
و به راستی که نمیدانم چطوری آدمها از توالتهای عمومیاستفاده میکنند. یعنی من اخیرن دست و دلم حتی به استفاده از دستشوییهای خانه مان نمیرود و یک دستشویی مال مال خودم میخواهم. البته خواهرم آن یکی دستشویی را سر و سامان داد و خوشبوکنندهی انبهای داخلش گذاشت و هندواش کریمیگرفت و دم به دیقه آنجا بودم و من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافم برم توی اون دستشوییمون هندواش کریمیبمالم از گردن تا نافم و خلاصه دستشویی نگو ماه بگو تا آنکه پدرم هم به آن دستشویی رفت و الآن وایب چرنوبیل میگیرم و دیگر نمیخواهم. دلم یک اتاق شخصی و یک توالت/حمام شخصی با چیدمان ساده و رنگبندی سبز و طوسی میخواهد.